سیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهامسیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهام، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

قاصدک دوست داشتنی من رهام

عید مبعث و سومین سفر قاصدک

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ﴿۱﴾  بخوان به نام پروردگارت که آفرید خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ﴿۲﴾   انسان را از علق آفرید بخوان ای محمد ؛ باران را بخوان تا طراوت را به کویر خشک بی ایمانی ببارد ، خورشید را بخوان تا دلهای سرد و افسرده از جهالت را گرمایی دل انگیز بخشد ؛ اندیشه را بخوان تا کتابهای لبریز از اشعار بی معنا و مفهوم را مچاله در زباله دان تاریخ اندازد ؛ عشق را بخوان تا بپرستد ؛ به خاک بنشیند ؛ به سجده بیفتد خالق بی همتای هستی را ! بخوان آفریدگارت را ؛ بخوان محمد ، به نام پرودگاری که ترا و تمام کائنات را از هیچ آفرید ؛ بخوان تا تمام هستی با تو همن...
30 خرداد 1391

اي مامان تنبل

سلام سيب سرخ آرزوهام حالت كه خوبه  !!!؟؟ البته مي دونم كه حالت خوبه گل قشنگم . من و تو هر لحظه باهم هستيم . واي چه حس خوشمزه ايه !! اميدوارم اين مامان تنبل رو ببخشي كه خيلي وقته بهت سر نزده ! البته خودت دليلش رو مي دوني ؛ گاهي مامان بدحال بد حال بوده  واي واي واي !! امان از اين ويار كه فكر مي كردم دست از سرم برداشته و خلاص شدم ولي به قول رضا خودم خودمو چشم زدم . انگار همه چيز از اول شروع شد !! تقریبا ٤ کیلو وزن کم کردم و ... . دليل ديگه  مشغله زياد كاري تو اداره و به تبع آن خستگي و ... . و  ديگه مهموني هاي پي درپي و .... البته چون تو مهمترين و عزيزترين چيز زندگي مامان هستي...
27 خرداد 1391

لیله الرغائب

سلام نفسم دیشب شب آرزوها بود چه آرزویی کردی بهشت آرزوهای من !؟   اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِيِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَيهِ و عَلي آبائِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِي کُلِّ سَاعَهٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا"   شب آرزوها اولین شب جمعه ماه رجب رو می گن که ماه خداست ؛ ماه تولد حضرت علی (ع) ، امام اولمون ؛ ماه مبعث پیامبر عزیزمون و ... . تو این شب فرشته های خدا کنار کعبه جمع می شن و دعا می کنند . و آدمهای دنیای مامان هم هر چیزی رو که دوست داشته باشند تو این شب از خدای مهربون می ...
5 خرداد 1391

فکر کنم امروز حالم خوبه !

به قول زینب یکی از دوستهام دیگه پامو گذاشتم تو بهشت !  چند روز گذشته واقعا حالم بد بود چشمت روز بد نبینه چون از غذا بدم می اومد فقط دلم می خواست آب دوغ خیار بخورم اونم بدون گردو و کشمش ؛ ناپرهیزی کردم و افتادم (یعنی مریض شدم ) ؛ بیچاره پدر این روزها همش شاهد مریضی و بی حالی منه ؛ خیلی هوامو داره و سعی می کنه مواظبم باشه ، مامان خیلی دوستش داره و بهش قول می ده حالش که خوب شد تمام محبتهاشو جبران کنه .                                  &nb...
5 خرداد 1391
1